آغاز کار خوارزمشاهیان
نوشتکین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سلجوقیان خریداری شد.
این غلام رفته رفته در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد.
نوشتکین صاحب ۹ پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت.
پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «۴۹۱ ق / ۱۰۹۸ م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد.
بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد.
پسرش اتسز هم که بعد از او در ۵۲۲ ق / ۱۱۲۸ م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند.
چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «۵۵۱ ق / ۱۱۵۶ م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «۵۵۸ ق / ۱۱۶۳ م» و ماوراءالنهر «۵۵۳ ق / ۱۱۵۸ م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یابد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند.
میراث سلجوقی در اختیار خوارزمشاهیان
تاریخ ایران | |||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|
دوران باستان | |||||||
نیا-ایلامی ۳۲۰۰–۲۷۰۰ پ.م. | |||||||
عیلام ۲۷۰۰–۵۳۹ پ.م. | |||||||
منائیان ۸۵۰–۶۱۶ پ.م. | |||||||
شاهنشاهی | |||||||
ماد ۶۷۸–۵۵۰ پ.م. | |||||||
(سکاها ۶۵۲–۶۲۵ پ.م.) | |||||||
هخامنشیان ۵۵۰–۳۳۰ پ.م. | |||||||
سلوکیان ۳۱۲–۶۳ پ.م. | |||||||
اشکانیان ۲۴۷ پ.م.–۲۲۴ پس از میلاد | |||||||
ساسانیان ۲۲۴–۶۵۱ | |||||||
سدههای میانه | |||||||
امویان ۶۶۱–۷۵۰ | |||||||
خلافت عباسیان ۷۵۰–۱۲۵۸ | |||||||
زیاریان ۹۲۸–۱۰۴۳ |
صفاریان ۸۶۷–۱۰۰۲ |
||||||
آل بویه ۹۳۴–۱۰۵۵ |
سامانیان ۸۷۵–۹۹۹ |
||||||
غزنویان ۹۶۳–۱۱۸۶ | |||||||
سلجوقیان ۱۰۳۷–۱۱۹۴ | |||||||
خوارزمشاهیان ۱۰۷۷–۱۲۳۱ | |||||||
ایلخانان ۱۲۵۶–۱۳۳۵ | |||||||
چوپانیان ۱۳۳۵–۱۳۵۷ |
مظفریان ۱۳۳۵–۱۳۹۳ |
||||||
جلایریان ۱۳۳۶–۱۴۳۲ |
سربداران ۱۳۳۷–۱۳۷۶ |
||||||
تیموریان ۱۳۷۰–۱۴۰۵ | |||||||
قراقویونلو ۱۴۰۶–۱۴۶۸ |
تیموریان ۱۴۰۵–۱۵۰۷ |
||||||
آققویونلو ۱۴۶۸–۱۵۰۸ |
|||||||
معاصر اولیه | |||||||
صفویان ۱۵۰۱–۱۷۳۶ | |||||||
افشاریان ۱۷۳۶–۱۷۴۷ | |||||||
زندیان ۱۷۶۰–۱۷۹۴ |
افشاریان ۱۷۴۷–۱۷۹۶ |
||||||
قاجاریان ۱۷۹۶–۱۹۲۵ | |||||||
معاصر | |||||||
دودمان پهلوی ۱۹۲۵–۱۹۷۹ | |||||||
دولت موقت ایران ۱۹۷۹–۱۹۸۰ | |||||||
جمهوری اسلامی ۱۹۸۰–امروز | |||||||
بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید.
در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد.
رویارویی علاء الدین محمد با خلیفه عباسی
بیست سال «۵۹۶ - ۶۱۶ ق / ۱۲۰۰ - ۱۲۱۹ م» فرمانروایی علاءالدین محمد خوارزمشاه به طول انجامید. سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بیرحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی میشدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.
رویارویی با مغولان
در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش میداد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛
در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاستهای در حال طلوع بود .
مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیهای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده میساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، نه تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد.
در نتیجه فاجعه عظیمی که تدارک دیده میشد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز میگشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود.
دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که میتوانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.
فرمانروایان خوارزمشاهی
- نوشتکین غرچه متوفی ۴۹۱ ه . ق.
- قطبالدین محمد از ۴۹۱ تا ۵۲۱ ه . ق.
- اتسز خوارزمشاه از ۵۲۱ تا ۵۵۱ ه . ق.
- ایل ارسلان از ۵۵۱ تا ۵۶۸ ه . ق.
- سلطانشاه (پسر ایلارسلان) متوفی ۵۶۸ ه . ق.
- علاءالدین تکش (پسر ایلارسلان) از ۵۶۸ تا ۵۹۶ ه . ق.
- علاءالدین محمد از ۵۹۶ تا ۶۱۷ ه . ق.
- جلال الدین منکبرنی از ۶۱۷ تا ۶۲۸ ه . ق.
خوارزمشاهیان«616 - 491 ق / 1219 - 1098 م»
در ميان منابع تاريخي که به ذکر حکومت خوارزمشاهيان پرداختهاند معمولاًچهار منبع را دست اول ميدانند که عبارتند از
1- سيرت سلطان جلالالدينمينکبرني اثر محمد نسوي منشي جلالالدين
2- تاريخ کامل ابن اثير
3- تاريخجهانگشاي عطا ملک جويني
4- فتحنامه هرات سيفي.
در ميان اين منابع، منبعي که بتوان آنرا خالي از نقض دانست وجود ندارد
. کتاب محمد نسوي اصل آن به زبان فارسي نوشته شده بود. آنچه که ما اکنون دردسترس داريم ترجمه عربي آن است که دوباره به فارسي ترجمه شده و تناقضاتيبخصوص در مورد سلطان جلالالدين در آن به چشم ميخورد از جمله اينکهسلطان در آخرين روزهاي زندگيش به شرابخواري افتاده بود. با توجه به اينکهسلطان در آن اوان خود را به هر در و ديواري ميزد که لشکري جمعآوري کند وبا آن به سروقت مغولها برود بايد گفت که اين تهمتي است که به آن سلطانغازي زدهاند بعلاوه در تبريز وقتي وارد قصر ازبک پهلوان ميشود. ميگويد: اين جور مکانها مال افراد سست اراده است و از ماندن در آن کاخ خودداريميکند. سلطاني با آن همه روحيه جنگي و مبارزاتي خستگيناپذير امکانخوشگذراني براي مورد وي وجود ندارد. همچنان که در شرح حالش خواهيم ديدخيانتکاران براي اينکه خيانتشان آشکار نشود اين داستان جعلي را درباره اوساختهاند.
در مورد تاريخ ابن اثير بايد گفت: اين نويسنده توانا در آخر حيات سلطانايراداتي بر او ميگيرد که وارد نيست مانند کشتن ملاحده جهاد با گرجيانو....
چرا که ابن اثير قبلا وقتي که اين جريانات رخ داده است سلطان را بخاطرآنکه مسلمانان را از دست ملاحده و گرجيان نجات داده است ستوده است. درمورد خلافت عباسي خود ابن اثير تأکيد کرده است که ناصر خليفه عباسي عياش وکبوترباز بوده و وزرايش نيز از ملحدين بودهاند.
تاريخ جهانگشاي از آنجا که نويسنده اش در دربار مغول (هلاکوخان) بوده وامور عراق به وي واگذار شده بود ناچاراً در مورد سلطان محمد و سلطانجلالالدين حرفهاي مخالف را انشاء کرده است. با اين حال پرده از روي خيلياز واقعيتها برداشته است. و بجز در چند مورد که مجبور بوده است آندوسلطان را بد جلوه دهد در ساير موارد جانب انصاف را رعايت کرده است.
تاريخفتحنامه هرات هم بيشتر به ذکر تاريخ هرات ميپردازد و کمتر به ساير جاهاميپردازد.
در ميان تاريخهاي معاصر تاريخي که در آن تعصب ضد ترکي و ضد اهل سنت رخنهنکرده باشد در ايران وجود ندارد.
متأسفانه نويسندگان اين تواريخ دانسته ياندانسته عصر خوارزمشاهي را عصر تاريکي و جنگ و خونريزي و خانمانسوز معرفيکردهاند. تاريخي که در اين مورد در ايران از روي انصاف نوشته شده باشد وتمام جوانب را در نظر گرفته باشد وجود ندارد. در ميان منابع معتبر خارجيدر اين باره خواندن کتاب دولت خوارزمشاهيان از پروفسور ابراهيمقفس اوغلو از استادان دانشگاهي ترکيه ا توصيه ميشود. ولي متأسفانه اينکتاب تمامي دوران خوارزمشاهيان را شامل نميشود بلکه وقايع را تا مرگسلطان محمد بازگو کرده است. نکته ديگر اينکه حيات علمي در دورانخوارزمشاهيان ناشناخته مانده است. و در اين مورد چندان کوششي نشده است. باآنکه در تمام دوران حيات آنها تا حمله ويرانگر مغول دانشگاهها و مدارسکاملاً فعال بودهاند و دانشمنداني همچون اسمعيل جرجاني که تربيت شده دستآنها است. وجود داشتهاند.
« سرزمين خوارزم که در شرق درياچه خَزَر و جنوب رودخانه جيحون قرار دارد پيش از اسلام کمابيش منطقهاي مستقل بود و فرمانروايان آن خوارزم شاه ناميده مي شدند. بعد از اسلام سه سلسله درآن جا فرمانروايي کردند. دو سلسله نخست، آل عراق و مأمونيان، ايراني نژاد و مردمي با فرهنگ بودند که دربارشان کانون دانشمندان و متفکران بزرگ روزگار بود. ابن سينا و ابوريحان بيروني و بسياري ديگر از بزرگان دانش و انديشه و ادب، دوران آرامش خود را درآن جا گذراندند.
در سال 490ه/1096م ، يکي از غلامان ترک به نام انوشتََکين غَرچه ، که درخدمت ملکشاه سلجوقي به رتبه طشتداري رسيده بود، به حکومت خوارزم منصوب شد و خوارزم شاه لقب گرفت. فرزندان او تا سال 628ه/1230م حکومت کردند. در زمان قطب الدين محمّد، ملقّب به علاءالدين، که پادشاهي مقتدر امّا مغرور و ضعيف النفس بود، مغولان به ايران حمله آوردند و با آن که پسر او، سلطان جلال الدين مَنْکِبِرني، با رشادت بسيار در برابر مغولان ايستادگي کرد، امّا با کشته شدنش سلسله خوارزم شاهيان برافتاد.
خوارزم شاهيان با غلبه برحکومت هاي محلّي سلجوقيان سرزميني وسيع را به اطاعت درآوردند و در نتيجۀ قدرت بسیارآماج کينۀ خلفاي عبّاسي به خصوص الناصرالدین الله شدند. در حملۀ مغول، اين خليفه مهم ترين محرّک چنگيز به برانداختن خوارزم شاهيان بوده است.پادشاهان خوارزم شاهي نظامياني دلير و با تدبير و سخت کوش بودند. در دوران سلطنت ايشان جنگ ها و درگيري ها ميان ايران و فرمان روايان محلّي ترک جريان داشت. اين پادشاهان درعين حال به دانش پروري و شعرشناسي نيز شهرت داشتند. امّا در زمان ايشان شاعران رغبت چنداني به پيوستن به دربارها نداشتند و خاندان هاي بزرگ و توانگران روزگار حمايت ايشان را برعهده ميگرفتند.
اَتسِز، نخستين پادشاه اين سلسله که عَلَم استقلال برافراشت و سر از اطاعت سَنجَر سلجوقي برتافت به خوش ذوقي و حمايت از شاعران معروف بود. امّا پيشرفت زبان فارسي و پيدايش شماري بزرگ شاعر و نويسنده و عارف و متفکّر در اين عصر را بيش از توجّه خوارزم شاهان ناشي از عوامل اجتماعي ديگر دانسته اند. فتوحات غزنويان و سلجوقيان موجب شد که زبان فارسي از دورترين سرزمين هاي ماوراء النهر تا سواحل درياي مديترانه و از کناره هاي دِجله تا آن سوي رود سِند و ناحيه پَنجاب گسترش يابد. دراين عرصه وسيع مردم به دانستن زبان فارسي افتخار مي کردند و به سرودن اشعار و نوشتن کتاب هاي فارسي دل بستگي بسيار داشتند. نشانه هاي اين علاقه هنوز در بسياري نواحي اين سرزمين ها بارز است.
بعد از او پسرش اتسز بجايش نشست وي تا سال 533 مطيع سلطان سنجر بود ولي ازآن به بعد سه بار از اطاعت سلطان سر پيچيد هر سه بار سلطان سنجر بالشکرکشي او را وادار به اطاعت نمود، و وي را بخشيد. اول بار سال 533، باردوم سال 536، بار سوم سال 543 از آن به بعد سلطان اتسز ديگر نافرمانينکرد. وي در سال 551 سلطان سنجر را که اسير غزنويان بود رهايي بخشيد وبدين ترتيب دَين خود را به خاطر گذشتهاي سلطان سنجر به وي ادا کرد. سلطان اتسز همانند پدرش مردي شجاع و بيباک و اميري عادل و شعرپرور و کريم وجوانمرد بود.
شاعراني همچون رشيد و طواط و اديب صابر و خاقاني شرواني اتسز راستودهاند. جرجانيه در عهد اتسز خوارزمشاه از مراکز عمده علم و ادب و محلاجتماع عده کثيري از فضلاي نامي بود. از مفاخر عهد وي امام علامه کبيرجارالله ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري خوارزمي (467-538 ه. ق) است صاحبمؤلفات بسيار مانند تفسير کشاف و انموذج و مقدمة الادب. ديگري اسمعيلجرجاني دانشمند مشهور است که ذخيره خوارزمشاهي را ابتدا به نام قطبالدينمحمد تأليف نموده بعدها آن را خلاصه کرده و بنام علاءالدولة اتسز خُفّيعلائي ناميده است.
سلطان سنجر در 533 ق / 1138 م، همراه با سپاهی گران برای تأدیب اتسزرهسپار خوارزم شد. اما اتسز که خود را در مقابله با سپاه سنجر ناتوانمیدید، از خوارزم گریخت.
به این ترتیب امیر سلجوقی امارت خوارزم را به برادر زاده خودسلیمانبن محمد واگذاشت و خود به خراسان بازگشت. پس از رفتن سپاهیان سنجر، استزبار دیگر به خوارزم بازگشت و با شکستی که به سپاهیان سلیمان بن محمد واردکرد، وی را وادار به فرار نمود.
در 536 ق / 1141 م، هنگامی که سلطان سنجر در جنگ قطوان از قراختاییان شکستخورد، اتسز جرأت پیدا کرد تا به مرو برود، از این رو به چپاول و غارتاموال مردم و کشتار آنان دست زد که البته در این فاصله چند بار نیز به فکرتسخیر خراسان افتاد که هیچ گاه توفیق آن را پیدا نکرد.
به همین دلیل یک بار نیز آدم کشانی را برای قتل سنجر فرستاد که از بخت بدشاین راز با کوشش ادیب صابر، نماینده سنجر، که در خوارزم نزد اتسز بود، فاششد. به طوری که این امر موجب هلاکت ادیب صابر شد و به فرمان اتسز بهرودخانهجیحونانداخته شد.
مرگ اتسز خوارزمشاه
اتسز در طی تاخت و تازهایی هم که در ماوراء النهر در قلمرو ایلک خانیان انجام داد ولایت جُند را به تصرف خود درآورد.
بر خلاف سنجر که ظاهراً از خط و سواد بی بهره بود، اتسز اهل سواد، ادب و شعر بود که اشعار فارسی نیز میسرود و بارشیدالدین وطواط بلخی،صاحب ديوان رسائلخود معاشرت صمیمانه و توأم با تکریم داشت.
وی پیش از سنجر سلجوقی در نهم جمادی الاخر سال 551 ق / 30 جولای 1156 م، پس از بیست و نه سال فرمانروایی، سرانجام چشم از جهان فرو بست ویرایش توسط pareparvaz51 : March 1st, 2011 در ساعت 01:25 PM دلیل: ادغام دو پست
پس از مرگ اتسز پسرش ايل ارسلان با لشکريان خوارزمي به جرجانيه برگشت و درآنجا نامهاي به سلطان سنجر نوشت و اظهار اطاعت کرد. سلطان هم او را به جاي پدرش به خوارزمشاهي تعيين نمود. بعد از آن ايل ارسلان همواره مطيع سلطان محمود و سلطان محمد ثاني سلجوقي بود. و هيچگاه در فکر استقلال ازسلجوقيان نبود. ايل ارسلان در سال 567 در جنگي که بين او و قراختائيان بتپرست روي داد در کنار جيحون از آنها شکست خورد. و اين کار باعث شد که خوارزمشاهيان همچون گذشته به آنها خراج بدهند. کمي بعد از اين جنگ ايلارسلان درگذشت و بعد از او پسرش سلطانشاه محمود به تخت خوارزمشاهيان نشست ليکن با مخالفت تکش معزول شد.
تاج الدین ابوالفتح ایل ارسلانبن اتسز، که به هنگام مرگ پدر، در کنارش بود، پس از فوت او به همراه سپاهیان خوارزم به جرجانیه بازگشت و از آن جا طی نامهای به سلطان سنجر،اطاعت و فرمانبرداری خود را نسبت به وی اعلام کرد.
سلطان نیز او را به جای اتسز به خوارزمشاهی تعیین نمود و به این ترتیب ایلارسلان در سوم رجب 551 ق / ژوئن 1156 م« رسماً جانشین پدر شد.
هشت ماه بعد سلطان سنجر درگذشت و از آن پس خراسان بین غلامان سنجری و پادشاهان غور مورد نزاع قرار گرفت.
در 557 ق / 1162 م» پس از آن که مؤید الدین آی ابه، رکن الدین محمود را کور کرد، بر اغلب نواحی و شهرهای خراسان چیره شد.
ایل ارسلان که در همان آغاز فرمانروایی،گرگانو دهستان را تحت فرمان خود درآورده بود، با مؤیدالدین آی اِبه، بر سر تصرف
نظرات شما عزیزان: